|
بسم الله الرحمن الرحيم « تو ، ضمير همیشه غايب » دست هايت را به پشت زده أي و از پنجره ي بخار گرفته خيره شده أي به تپه هاي برفي . صداي همهمه ي بچه ها در كلاس پيچيده است . ساكت بچه ها كه مي گويي ، از پنجره رو بر ميگرداني . حسن ، حسن عامري با دفتر فارسي بيا پاي تخته. پسرك همانطور كه نشسته : - آقا اجازه ، ما دو زنگ پيش هم آمديم پاي تخته . حرف نباشه ، بيا ببينم . پسرك دفتر را بر ميدارد و مي ايستد پاي تخته. بچها كتاب فارسيها رو در بيارين اولا از درس آش رشته يك دور بنويسين زنگ بعد ديكته دارين. صداي ورق خوردن كتاب ها بلند مي شود . مي نشيني پشت ميز و دفتر پسرك را تند ورق مي زني . مگه نگفتم دفترت و به وليت نشون بده ، وليت بياد مدرسه ؟ باز نگاه مي كني به پايين امضاي قبلي ات كه حتي يادداشتي كنارش نوشته نشده است . انگشت سبابه ي پسرك بالا مي آيد : - آقا اجازه ولي ما سواد نداره . ابرو در هم مي كشي : - گفتم بده به يكي كه سواد داشته باشه ، خواهري ، برادري … زير لب پسره ي دروغگو مي گويي و چشم هايت ريز مي شود دنبال غلطي يا خط خوردگي أي. با خودكار روي صفحه خط قرمز مي كشي : - چند بار بگم خوش خط بنويس . -آقا اجازه ، شما قبلاً به خط ما بیست دادين. دفتر را محكم مي بندي : - حرف نباشه … تمريناي جمله سازي رو بنويس . پسرك سمت تخته ميرود و شروع ميكند به نوشتن . خودكار بر ميداري و روي كاغذ نقش دار قالي ميريزي و كسيكه پشت آن نشسته و رج مي كوباند . صداي ضربات درگوشت مي پيچد . وسط حياط ايستاده بودي و پيرمرد انگار با تو حرف ميزد : آقا معلم ، چرا زحمت كشيدين ؟ نگاهت سمت پنچره ي بازي قد كشيده بود كه دختر پشت آن رج هاي قالي را سركوب مي كرد . پيرمرد باز گفت : - ظرف و ميدادين حسن مياورد . شاگرد خودتونه . نگاهت از پنجره پريد و خنده أي زندي : - بله ، خيلي خوشمزه بود ، نذرتون قبول ، آش مادرم هم به اين خوشمزگي نيست. تا دوباره نگاهت سمت پنجره بلند شد ، دختر پرده ها را كشيد . آقا تمام شد . گردن مي چرخاني و سمت تخته نگاه ميكني . مي ايستي ، دنبال غلطي ميگردي و پيدا نمي كني . مي پرسي : - نهاد جمله ي « من به ديدارت آمدم » چه صيغه اييه ؟ اول شخص حاضر. -بگو ببينم نهاد جمله تو به ديدارم خواهي آمد چه صيغه أي ؟ صداي پسرك لرز بر داشته : - سوم شخص غايب. -برو بشين با اين طرز درس جواب دادنت ، صفر . دختر ها خنده هايشان را خالي ميكنند توي دسته ي روسريها و ريسه مي روند روي شانه ي همديگر. سبابه پسرك بالا مي آيد : - آقا اجازه بلد بودیم ، هول شديم . رو به كلاس مي پرسي : - چه صيغه اييه بچه ها ؟ عقب كلاسي ها هنوز دارند مي خندند و جلوي كلاسي ها داد مي زنند كه : - دوم شخص حاضر . سبابه ي پسرك بالا مي آيد : - آقا اجازه ، ما اين هفته پنج تا صفر گرفتيم ، يكي ام زنگ پيش دادين تخته را كه پاك ميكني ، مي گويي : - واسه همينه ميگم بگو وليت بياد . آقا اجازه ، آقامون صبح تا غروب مزرعه ست . گچ بر ميداري و شروع ميكني تمرين ها را دوباره نوشتن : - بگو بزرگترت بيادخواهري برادري ، كسي. پسرك پشت نيمكت مي نشيند و سر را روي ميز مي گذارد . زنگ تفريح را كه ميزني ، نيمكت ها يكي يكي خالي مي شود . مي ايستي كنار تخته ، گچي را از كمر مي شكاني و حروف را كش و تاب ميدهي : - از صداي سخن … زنگ كه ميخورد صداي خنده ي بچه ها كلاس را پر ميكند . مي روند پاي بخاري و لباس هاي برفي را مي تكانند . روي ميز كه ميكوبي ديگر تمام نيمكت ها پر شده . اولا دفتر هاي ديكته رو در بيارين ، پنجم ها و چهارما از روي سر مشق خط يك صفحه بنويسيد . باز صداي ورق خوردن دفتر ها در كلاس بلند ميشود . كتاب فارسي را بدست ميگيري و صدايت كشيده ميشود در كلاس : - باران نم نم ، مي باريد . مدادها روي خطوط دفتر راه مي افتند : - او ، اكرم ، است . صداي نم نم باران در گوشت مي آيد و بوي خاك نم خورده انگار بلند مي شود . گله زير درختهاي توت پخش بود و صداي بع بع شان مي آمد . از پشت بوته هاي تمشك دختر را نگاه ميكردي كه زير درخت توت ، درس ميخواند ، بلند ، بلند . باد لاي درخت ها كه پيچيد ، ورق ها از دست دختر به هوا پريدند ، تاب خوردند و در آب پخش شدند . تو كه رسيدي دختر تا لب بركه خم شده بود ، آستين ها را بالا زده بود و با چوب پا رو ميزد تا ورق ها را از آب بگيرد . بالاي سرش كه ايستادي دختر خيره شد به تصويرت كه در بركه ميلرزيد . بچه ها چشم به لب هايت دوخته اند و مدادها بالاي خط منتظرند . اكرم ، درس خواندن ، زير ، درخت را ، دوست دارد . باز همهمه در كلاس بلند مي شود . آقا اجازه « خ » رو چه جوري مي نويسن؟ آقا اجازه « خ » رو درس ندادين . آقا اجازه … ساكت بچه ها كه ميگويي خنده ات مي گيرد و كتاب را ورق مي زني : - آفرين بچه ها ي گل معلومه خوب درس خوندين ، بنويسين : اكرم ، دانا ، و ، زيبا ، است . از آب كه بيرون آمدي ، ورق هاي خيس را دادي به دختر . نگاه دختر از چك چك لباس هايت بالا آمد ، تا موهاي خيس چتر شده روي پيشاني ات . شما مال اين دهيد ؟ دختر سر را به زير ا نداخته بود و باز گفتي : - من مال ده بالام . دست كشيدي روي پيشاني و موها را كج خواباندي يك طرف : - تازه آدم ، معلمم . از پنجره به بيرون زل زده أي كه بچه ها مي پرسند : - آقا تمام شد ؟ نه ، بنويسين : مادر اكرم ، آش ، مي پزد . بچه ها رفته بودند و پشت ميز ورقه هاي امتحاني را امضا ميكردي . به در تقه خورد ، نگاهت ماند طرف قاب در كه دختر آن را پر كرده بود . نگاهت را از دامن چين دار بلند گرفتي تا لپ هايي كه شده بودند رنگ گل هاي سرخ رو سري اش . كاسه ي دستش را نشان داد : - نذر مادرمه گفت براتون بيارم . دختر كه خواست برود گفت : - راه دوره ظرف آش و بدين حسن مياره ، حسن . شاگرد خودتونه . يك قدم جلو گذاشتي و حرف كه زدي ، سر چرخاند : - باز هم اينجا بياين . دختر ابرو در هم كشيد و زل زد . آب دهان را قورت دادي : - یع یع… یعني بياين از درس برادرتون خبر بگيرين . آقا اجازه ، حسن دست ما رو همه اش خط ميزنه . كتاب فارسي را ميبندي : - اولا دفترها رو بزارين رو ميزم . مي ايستي كنار نيمكت پسرك . عامري ، خوشنويسي صفر . باز صداي خنده ي بچه ها بلند مي شود و انگشت پسرك است كه بالا مي آيد : - آقا اجازه ما تا حالاشش تا صفر گرفتيم . داد كه ميزني ، بچه ها سیخ مي نشينند : - زهر مار آقا اجازه … اگه وليت نمي تونه بياد ، خوب پدر سوخته بگو خواهرت بياد . پسرك دل دل مي زند و نم چشم ها را بدست مي كشد: - آقا اجازه ، آبجي هاي ما كوچيكن . مگه تو حسن نيستي ، خواهرت آش نذري تو ده نداد ، مگه قالي نمي بافه ، مگه شمر نميره براي درس ؟ از ته كلاس دستي بالا مي آيد : - آقا اجازه آبجي ما آش نذري داد . نگاهت مانده ته كلاس . پسرك مي ايستد : - آقا اجازه ، ما خود مون گفتيم براي شما يك كاسه بزرگ آش بياره . آب دهان را قورت ميدهي : - خواهر تو بني هاشمي ؟ بله آقا خواهر ما ، ما گفتيم براتون بياره . قدم هايت كوتاه است و آرام. پشت ميز مي نشيني ، چنگ ميان موهايت مي اندازي و سر را بين دست ها ميگيري . صداي همهمه ي بچه ها در كلاس ميپيچد و سر را كه بلند مي كني بچه ها لب هايشان را از دم گوش همديگر بر ميدارند و ساكت به تو زل مي زنند . دفتر نمره را باز مي كني شش تا صفر جلوي اسم حسن عامري را كه خط ميزني ، انگشتت روي رديف اسم ها دنبال بني هاشمي ميگردد . حسن ، حسن بني هاشمي بيا پاي تخته درس جواب بده.
|
|