تو، ضمير هميشه غايب

وحيده ابراهيم زاده
elahe30053000@yahoo.com

بسم الله الرحمن الرحيم
« تو ، ضمير همیشه غايب »
دست هايت را به پشت زده أي و از پنجره ي بخار گرفته خيره شده أي به تپه هاي برفي . صداي همهمه ي بچه ها در كلاس پيچيده است . ساكت بچه ها كه مي گويي ، از پنجره رو بر ميگرداني .
حسن ، حسن عامري با دفتر فارسي بيا پاي تخته.
پسرك همانطور كه نشسته : - آقا اجازه ، ما دو زنگ پيش هم آمديم پاي تخته .
حرف نباشه ، بيا ببينم .
پسرك دفتر را بر ميدارد و مي ايستد پاي تخته.
بچها كتاب فارسيها رو در بيارين اولا از درس آش رشته يك دور بنويسين زنگ بعد ديكته دارين. صداي ورق خوردن كتاب ها بلند مي شود . مي نشيني پشت ميز و دفتر پسرك را تند ورق مي زني .
مگه نگفتم دفترت و به وليت نشون بده ، وليت بياد مدرسه ؟
باز نگاه مي كني به پايين امضاي قبلي ات كه حتي يادداشتي كنارش نوشته نشده است . انگشت سبابه ي پسرك بالا مي آيد : - آقا اجازه ولي ما سواد نداره .
ابرو در هم مي كشي : - گفتم بده به يكي كه سواد داشته باشه ، خواهري ، برادري …
زير لب پسره ي دروغگو مي گويي و چشم هايت ريز مي شود دنبال غلطي يا خط خوردگي أي. با خودكار روي صفحه خط قرمز مي كشي : - چند بار بگم خوش خط بنويس .
-آقا اجازه ، شما قبلاً به خط ما بیست دادين.
دفتر را محكم مي بندي : - حرف نباشه … تمريناي جمله سازي رو بنويس .
پسرك سمت تخته ميرود و شروع ميكند به نوشتن . خودكار بر ميداري و روي كاغذ نقش دار قالي ميريزي و كسيكه پشت آن نشسته و رج مي كوباند . صداي ضربات درگوشت مي پيچد . وسط حياط ايستاده بودي و پيرمرد انگار با تو حرف ميزد :
آقا معلم ، چرا زحمت كشيدين ؟
نگاهت سمت پنچره ي بازي قد كشيده بود كه دختر پشت آن رج هاي قالي را سركوب مي كرد .
پيرمرد باز گفت : - ظرف و ميدادين حسن مياورد . شاگرد خودتونه .
نگاهت از پنجره پريد و خنده أي زندي : - بله ، خيلي خوشمزه بود ، نذرتون قبول ، آش مادرم هم به اين خوشمزگي نيست. تا دوباره نگاهت سمت پنجره بلند شد ، دختر پرده ها را كشيد .
آقا تمام شد .
گردن مي چرخاني و سمت تخته نگاه ميكني . مي ايستي ، دنبال غلطي ميگردي و پيدا نمي كني . مي پرسي : - نهاد جمله ي « من به ديدارت آمدم » چه صيغه اييه ؟
اول شخص حاضر.
-بگو ببينم نهاد جمله تو به ديدارم خواهي آمد چه صيغه أي ‌؟
صداي پسرك لرز بر داشته : - سوم شخص غايب.
-برو بشين با اين طرز درس جواب دادنت ، صفر .
دختر ها خنده هايشان را خالي ميكنند توي دسته ي روسريها و ريسه مي روند روي شانه ي همديگر. سبابه پسرك بالا مي آيد : - آقا اجازه بلد بودیم ، هول شديم .
رو به كلاس مي پرسي : - چه صيغه اييه بچه ها ؟
عقب كلاسي ها هنوز دارند مي خندند و جلوي كلاسي ها داد مي زنند كه : - دوم شخص حاضر .
سبابه ي پسرك بالا مي آيد : - آقا اجازه ، ما اين هفته پنج تا صفر گرفتيم ، يكي ام زنگ پيش دادين تخته را كه پاك ميكني ، مي گويي : - واسه همينه ميگم بگو وليت بياد .
آقا اجازه ، آقامون صبح تا غروب مزرعه ست .
گچ بر ميداري و شروع ميكني تمرين ها را دوباره نوشتن : - بگو بزرگترت بيادخواهري برادري ، كسي. پسرك پشت نيمكت مي نشيند و سر را روي ميز مي گذارد . زنگ تفريح را كه ميزني ، نيمكت ها يكي يكي خالي مي شود . مي ايستي كنار تخته ، گچي را از كمر مي شكاني و حروف را كش و تاب ميدهي : - از صداي سخن … زنگ كه ميخورد صداي خنده ي بچه ها كلاس را پر ميكند . مي روند پاي بخاري و لباس هاي برفي را مي تكانند . روي ميز كه ميكوبي ديگر تمام نيمكت ها پر شده .
اولا دفتر هاي ديكته رو در بيارين ، پنجم ها و چهارما از روي سر مشق خط يك صفحه بنويسيد .
باز صداي ورق خوردن دفتر ها در كلاس بلند ميشود . كتاب فارسي را بدست ميگيري و صدايت كشيده ميشود در كلاس : - باران نم نم ، مي باريد .
مدادها روي خطوط دفتر راه مي افتند : - او ، اكرم ، است .
صداي نم نم باران در گوشت مي آيد و بوي خاك نم خورده انگار بلند مي شود . گله زير درختهاي توت پخش بود و صداي بع بع شان مي آمد . از پشت بوته هاي تمشك دختر را نگاه ميكردي كه زير درخت توت ، درس ميخواند ، بلند ، بلند . باد لاي درخت ها كه پيچيد ، ورق ها از دست دختر به هوا پريدند ، تاب خوردند و در آب پخش شدند . تو كه رسيدي دختر تا لب بركه خم شده بود ، آستين ها را بالا زده بود و با چوب پا رو ميزد تا ورق ها را از آب بگيرد . بالاي سرش كه ايستادي دختر خيره شد به تصويرت كه در بركه ميلرزيد .
بچه ها چشم به لب هايت دوخته اند و مدادها بالاي خط منتظرند .
اكرم ، درس خواندن ، زير ، درخت را ، دوست دارد .
باز همهمه در كلاس بلند مي شود .
آقا اجازه « خ » رو چه جوري مي نويسن؟
آقا اجازه « خ » رو درس ندادين .
آقا اجازه …
ساكت بچه ها كه ميگويي خنده ات مي گيرد و كتاب را ورق مي زني : - آفرين بچه ها ي گل معلومه خوب درس خوندين ، بنويسين : اكرم ، دانا ، و ، زيبا ، است .
از آب كه بيرون آمدي ، ورق هاي خيس را دادي به دختر . نگاه دختر از چك چك لباس هايت بالا آمد ، تا موهاي خيس چتر شده روي پيشاني ات .
شما مال اين دهيد ؟
دختر سر را به زير ا نداخته بود و باز گفتي : - من مال ده بالام .
دست كشيدي روي پيشاني و موها را كج خواباندي يك طرف : - تازه آدم ، معلمم .
از پنجره به بيرون زل زده أي كه بچه ها مي پرسند : - آقا تمام شد ؟
نه ، بنويسين : مادر اكرم ، آش ، مي پزد .
بچه ها رفته بودند و پشت ميز ورقه هاي امتحاني را امضا ميكردي . به در تقه خورد ، نگاهت ماند طرف قاب در كه دختر آن را پر كرده بود . نگاهت را از دامن چين دار بلند گرفتي تا لپ هايي كه شده بودند رنگ گل هاي سرخ رو سري اش . كاسه ي دستش را نشان داد : - نذر مادرمه گفت براتون بيارم . دختر كه خواست برود گفت : - راه دوره ظرف آش و بدين حسن مياره ، حسن . شاگرد خودتونه .
يك قدم جلو گذاشتي و حرف كه زدي ، سر چرخاند : - باز هم اينجا بياين .
دختر ابرو در هم كشيد و زل زد . آب دهان را قورت دادي : - یع یع… یعني بياين از درس برادرتون خبر بگيرين .
آقا اجازه ، حسن دست ما رو همه اش خط ميزنه .
كتاب فارسي را ميبندي : - اولا دفترها رو بزارين رو ميزم .
مي ايستي كنار نيمكت پسرك .
عامري ، خوشنويسي صفر .
باز صداي خنده ي بچه ها بلند مي شود و انگشت پسرك است كه بالا مي آيد : - آقا اجازه ما تا حالاشش تا صفر گرفتيم .
داد كه ميزني ، بچه ها سیخ مي نشينند : - زهر مار آقا اجازه … اگه وليت نمي تونه بياد ، خوب پدر سوخته بگو خواهرت بياد .
پسرك دل دل مي زند و نم چشم ها را بدست مي كشد: - آقا اجازه ، آبجي هاي ما كوچيكن .
مگه تو حسن نيستي ، خواهرت آش نذري تو ده نداد ، مگه قالي نمي بافه ، مگه شمر نميره براي درس ؟
از ته كلاس دستي بالا مي آيد : - آقا اجازه آبجي ما آش نذري داد .
نگاهت مانده ته كلاس . پسرك مي ايستد : - آقا اجازه ، ما خود مون گفتيم براي شما يك كاسه بزرگ آش بياره .
آب دهان را قورت ميدهي : - خواهر تو بني هاشمي ؟
بله آقا خواهر ما ، ما گفتيم براتون بياره .
قدم هايت كوتاه است و آرام. پشت ميز مي نشيني ، چنگ ميان موهايت مي اندازي و سر را بين دست ها ميگيري . صداي همهمه ي بچه ها در كلاس ميپيچد و سر را كه بلند مي كني بچه ها لب هايشان را از دم گوش همديگر بر ميدارند و ساكت به تو زل مي زنند . دفتر نمره را باز مي كني شش تا صفر جلوي اسم حسن عامري را كه خط ميزني ، انگشتت روي رديف اسم ها دنبال بني هاشمي ميگردد .
حسن ، حسن بني هاشمي بيا پاي تخته درس جواب بده.








 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30962< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي